حکایت شوربا

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 600
بازدید سال : 1518
بازدید کلی : 196460

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 600
بازدید کل : 196460
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : جمعه 26 آبان 1391
نظرات

همچنان که رفت، اوضاع خلق الله همه جور بودی و دریغ از یک کلمه حرف زور. همه شادمان بودی و به معیشت و زندگی مسرور. به ناگاه در اقلیم ایشان، از بارگاه شاه جهان پناه، یدالله، چنین اشارت آمد: امر ما بدین مقررگردیده است که جمله ی ملوک سرزمین ما زین پس یکایک بباید که یک دفتر شوربا بر عمارات خود مزید کرده و به هر دفتر شوربا چند مدبر مساعد اختیار کنند. چنانکه معلوم عهده ی آنان است، بر وزرای با دیانت، حکمای با ضمانت و متعمدان بی خیانت است که بر سلامت حال عوام، بر صیانت مال قوام و بر حمایت حال پشام متفق گشته، اراضی بیت المال را به موجب عدالت بین همه ی مستحقان تقسیم گردانند و در این راه هیچ قصور جایز نباشد که با متخلفان برابر مقررات برخورد اکونن. مملکت را ملوک سراسر به رأی نشاندی. مردم را پرسیدند به درایت امور که را مستحق شورا شدن بیشتر دانی. جعبه ای در آوردند و عوام حسب تشخیص خویش رأی همی دادند.

 بر در شوربا رنجوری دیدم/ که همی زاغ و وولک میدادی، وای/ می نگویم که زمینم نچپید / لااقل پولشو می خواهم، آی/

سرآغاز این تغیرات شوربایی به ملت چندان ناخوشایند نبودی بلکه آنان را خشنود نیز گردانیدی. لیکن دوران مثال باد آمدندی و گذر کردی. بزرگان به محفل شوربا نماندندی. صالحان از جایگه خدمت گذشتی و عاقبت، جوان داستان ما بر مسند مجالست بنشستی. بخشنده ای جاودان، دواجی ماندگار، رحیمی جاوید و کریمی یاپنده. تو کله مقادیری طاقت فرسا پنبه، محروم از هر گونه جنبه، تصمیماتی می گرفتی اجمبه.

تو مگر نیستی همان که مردم شهر تو را به شوربایی پسندیدند/ مردم هم تو رأی شورباها، ناخواسته، خر شده ...یدند/

 گویند وی خلق را به صورت خرامان خویشتن بفریفت. کس را به سیرت او اعتنا نبود. وی سر را بسان درازگوش به پایین کردید و به درون ساختمان شوربا نزول نمود. ایشان در طرفة العینی همه را به چیز خود پنداشت و امور را به چیز دیگر خود کشید. فی الجمله خطایی نماند که نکرد، بودجه ای نماند که نخرد و زمینی نماند که نپرد. پتان را پر و بال دادی به چه روز، که از سراها یکی در میان پتان سکنی گزیدی و بدین سان امنیت شهر را به گا دادی. به درگهان و پاسگاهش رئیسی بودی بس مالامال. از برای مالش و ماساژ بدو زمینی دادی رایگان، به جمله جوانان خنجر زدی فراوان. الواتان اوزی را دست افتاد. اوضاع را بدان منوال شهود نموده از کفایت نداشته ی آنان بهره برده هکتار هکتار زمین گرفتندی و تخم پراکندی اول درگهان و حال هلر سرزمین دلیران. زمین مردم را خوردی و به اقوام دادی یا به بهایی فجیع به خود اصحاب زمین فروختی. از خلق خدا هر که بر در شوربا همی رفتی آنجا را جز کرسرایی متروکه ای بیش ندیدی. از جمیع شوربا دریغ از یک رأس. سرکرده شان را پرسیدند: لماذا لا ذهب انت بالدفتر الشوربا؟ چنین پتراتیدی که: بس که زمین بالا امکشیدی که شهر جملگی سر بر تنم دیدن چشم همی نتوانند داشت. حوصله ای نیست به غرولند ملت استماع کردن. چند برابر ظرفیت جیب و تعداد بر و بچ گرام خومون زمین اندوختم، به سرمایه ای ناپیدا رسیدم، معهذا بیش ازین مرا به شوربا سرا رفتن چه کار است. چو دانی پیر حکیم گوید: برو هر زمینی می بایدت پیش گیر، تو که شوربایی زمین به نام اقوام خویش گیر. عوام مظلوم و عیان محکوم و شباب معصوم ز دست ستمگر زمینگر، شکایت پیش منطقه بردندی و سر تا به پا مهیای استرداد مایملک خویش بودندی. سخن از زمین که در میان آمدی آلا بکن بخو که بدبخت وودی، یکی طلب چهار صد میلیون کردی دیگری ششصد تا.

به یک نفس زمینم پرید از دست/ بسی مایه طلبیدند و من ندارم پول/ بخنده بگفتند به من ای چپیحه / به صد کرشمه زنیم زیر بونکیت منتول/

سالیانی چند بگذرد تا خواهیم به یقینمان دانست که هر چه موخه از همون دوره ی فلانی هسته. مع الوصف سبب خواهید پرسید. جواب اظهر من الشمس. بی جربزگی اهالی خودمان. زین میان بزرگی را پرسیدند: بدین وقایع سودی هم باشد یا همه زیان. دل آشفته ره خلوت گزید و نالان همی گفت: بگذار باری تا ته دسته فرو رود (که رفته و آنجا گیر هم کرده) تا خلق درسی بگیرند بس عبرت آمیز. که تا حیاتی هست به بی کفایت مسئولیت اعطا نکرده وگر ز قضای روزگار آلتی، شخصی اینچنین کچره زمامدار گردید در اسرع وقت وی را کله پا کرده با چپلکی شوتش کنند بیرون از اندرون شوربایی.

دیریست بی شرمانه زمین ها نچپیدیم/ یک قطعه زمینی به میرزا نچشیدیم/

چو یک زمین به تور دیگران خورد، من و بی کار بنشستن؟ چه راه است/ و گر بینم زمینی تو در و دشت، اگر نچپانمش من، گناه است.

حکایت کنند از جفا مردکی /که فرماندهی داشت بر شورکی/ در ایام او زمین مردم تو دام/ شب از بیم او خواب مردم حرام/ همه روز جوانان ازو در بلا/ به شب دست آنان ازو بر دعا/ گروهی بر خانعلی روزگار/ ز دست ستمگر گریستند زار/ که ای ضرب المثل فرخنده رای/ بگو دواجو را بترس از خدای/


تعداد بازدید از این مطلب: 557
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود